نمی دونم از کجا شروع کنم، چون کلمات نمیتونن احساساتم رو شرح بدن و گاهی با نوشتن و شرح دادن آروم میشدم ولی همین کلمات و جملات حالا تا از قلبم بر کاغذ میان وجودم رو شرحه شرحه میکنن , اتش میزنن

مهشید جان می خوام افکارم و تمام حس هام رو برات بگم

حسی که با تو دارم و داشتم رو با این نوشته به تو بگم و شاید و تنها شاید قلب من کمی آرام بگیره

وقتی با تو بودم بارها بهت گفتم بریم یه جایی تا بتونم داد بزنم این عشق رو , تا شاید کمی آرام بگیرم

چه حس خوبی دارد داشتن تمام هستی

 چه حسی دارد کنار خدای خود بودن 

مهشیدم این هدیه ی ویژه رو از قلب و روحم که دیگر برای توست به تو تقدیم میکنم

اینو میدونی مهشید جانم که من تو رو بیش تر از هر چیزی در این دنیاست دوست داشتم و دارم و خواهم داشت

درسته تو زیباترین دختر دنیایی

با پرستیژ ترین پرنسس دنیا

با سواد , با شخصیت , یک انسان کمال گرای واقعی , با اصالت ... چرا توضیح اضافی بدم اصلا انگار خدا تمام ویژگی هایی که بین تمام آدما , تمام خانم ها , تمام فرشته هاش پخش کرده و به هر کدوم یک چیزی رو داده همش رو یک جا به تو داده

ولی به خداوندی خدا قسم میدونی و  خوب هم میدونی که این خواستن برای وجود خود توست نه هیچ چیز دیگه و اگر قبلا به این اعتقاد داشتم الان با تک تک سلول هام ایمان دارم که تو اگر هیچ کدوم از اونها رو هم نداشتی بازم با تمام وجود میپرستیدمت و عاشقانه پشت و پناهت بودم و حاضرم تو را به همه ی دنیا نشان بدهم
و بگویم و داد بزنم مهشید تمام هستی ی منه ...

میدونی مهشیدم من به تو مثل هوایی که تنفس می کنم احتیاج دارم .

من به تو مثل همه موجودات زنده ای که به آب احتیاج دارن، احتیاج دارم.

مهشید عزیز تر از جانم فقط می خوام بدونی که من همیشه تو را مثل الهه ی خود گرامی خواهم داشت و به تو احترام می گذارم . تا آخرین روز زندگی ام کنارت می مانم و دوستت خواهم داشت. هیچ چیز نمیتونه قلب منو از تپیدن برای تو باز بداره، هیچ چیز نمیتونه خاطرات گران بهایی را که با هم ساخته ایم و خواهیم ساخت از بین ببره , هیچ چیز.

در این زندگی و زندگی بعدی، روح و جسم من در کنار روح و جسم تو خواهد بود، جان من , قلب من و روحم در پیوندی جدانشدنی و غیر قابل تجزیه با عشق به تو گره ای خورده آن هم ناگسستنی , و هیچ چیزی هم نمی تواند آنها را از عشق به تو جدا کند.

نمیدانم که میدونی من چقدر دوستت دارم یا نه؟ بارها به تو گفتم که گفتن دوستت دارم , عاشقتم و تمام جملاتی که روزمره بین تمام انسان هایی که همدیگرو دوست دارن تبادل میشه منو آروم نمیکنه

چون قلب من در دوست داشتن تو اینقدر پرواز کرده , اوج گرفته و دیگه داشتن تو فقط در این دنیا آرومش نمیکنه و تو رو هم در اون جهان از خدا میخواد و مسلما هیچ کلمه و جمله ای حتی عاشقانه ترین جملات و ناب ترین کلمات در دایره المعارف  های تمام زبان ها نمیتونه به تصویر بکشه عشقی رو که خودش رو پیوند زده به بقای در تو حتی در اون دنیا و من مجبورم که تمام تلاشم رو بکنم تا بتونم گوشه ای از این خواستن رو بیان کنم با کلمات زمینی برای این عشق آسمانی

دیشب همین موقع تو کافه کنارت بودم

وای مهشید دارم خفه میشم

این شب عجب طولانی هستش
ساعت ها تا صبح مونده
و شاید سالها...!
احساس میکنم استخوان هایم از سرمای یخ آلود این هوای آلوده بی حس شده مهشیدم
و دنیا شبیه هیولای قصه ی مادربزگ شده ...
با این که میدونم این یک دروغه و ظهر از تو جدا شدم ولی فکر میکنم دیگر وقت آن شده که بیایی!
می خواهم تو را مهشید برای همیشه و تا ابد
میشود در در آغوشت رها شوم؟
باید بیایی!
مهشید من از شب...
از این شب طولانی
از این هوای آلوده
از این دنیای پلید بدون تو
می ترسم!
وقت آن است که بیایی مهشیدم ...
مهشید حس میکنم آغوشت را عجب طلبکارم...

میدونی چرا همش میپرسم چقدر دوسم داری؟ 

و تو همش میگی چرا این سوال رو همش میپرسی وقتی میدونی؟ میخوام بگم مهشید جانم

معشوقه ی تو بودن
اون حالتی از خوشبختیه که نه در درام عاشقانه و نه در شعر یافتمش
معشوقه ی تو بودن، حس خوب زندگی , نشاط , قدرت و تمام حس های خوب دنیاست
حس دویدن زیر باران مثل زیباترین رویایی که در سر داری..
معشوقه ی تو بودن، شبیه بوسه ای میان ابرهاست

اینقدر خوب که اگر یادت باشه پرسیدم ازت میدونی اگر تمام دنیا و آدما و ثروتش رو بهم بدن حاضر نیستم تو رو بدم؟

تو میدونی من با اینکه مذهبی نیستم و مذهب رو عاملی برای به برده گرفتن انسان ها توسط سلاطین ظلم میدونم

ولی به خدای بزرگ اعتقاد دارم  و خدا خودش خواهد بخشید من رو چون میدونه بهش ایمان دارم 

ایمان دارم که امروز ظهر قبل اینکه بسمت اصفهان حرکت کنی سلامتی تو رو ازش لحظه لحظه تمنا کردم و در ضمن نمیشه شاعر تو بود , عاشق تو بود ولی کافر به تو نشد , دست من نیست.

پرسیدم ازت میدونی اگر تمام دنیا و آدما و ثروتش رو بهم بدن حاضر نیستم تو رو بدم؟

گفتم باور داری؟

گفتی آره باور دارم

الان باید بگم اگر خدا تمام هستی و نیستی و تمام قدرت و جایگاهش رو بده به من و بگه مهشید رو نداشته باش به بزرگی خودش به خدا خواهم گفت نه

خُب مهشیدم  راستش تو یه معجزه ای وسطِ زندگیِ من !
نه نه بذار یجور دیگه بگم
تو...مثلِ...
مثلِ یه چاییِ داغِ خوش رنگِ خوش طعمی، وسط یه عصرِ سردِ برفی زمستونی تو یک کافی شاپ دنج !
دیدی چقد میچسبه مهشید جان ؟
آره تو دقیقا همون حسِ خوبی،
تو زندگی سردِ من، که با بودنِ تو دچار یه گرمایِ ابدی شده آروم جونم مهشیدم

مهشیدم تو همونی که صدای نفسهاش، بوی تنش و گرمای آغوشش دیوونه کننده ترین ترکیب دنیاست
تو همونی که میشه ساعت ها کنارش نشست و توچشماش زل زد و کلمه ای حرف نزد 
تو همونی که میخوام زیر بارون کنارم قدم بزنه و خیس بشه
تو همونی که دوست دارم خوشمزه ترین قسمت غذامو بدم بهش

تو همونی که ساعت ها براش شعر میگم و مینویسم

تو همونی که با افتخار جونمو براش میدم و میرم اون دنیا منتظرش میمونم
تو همونی که دوست داشتنش و خواستنش می ارزه به تمام آرزوهای قشنگ دنیا
مهشید  قشنگترین احساس حک شده روی قلبمی

مهشید تو همونی که برای داشتن تو حتی اون دنیا میخوام با خدا یک معامله کنم چون بهشت هم بدون تو برام جهنمه

وقتی تو هستی  که به اندازه ی تمام دنیا دوسِتت دارم چه نیازی به دوست داشتن بقیه دارم مهشیدم

وقتی تو هستی که به اندازه ی تمام عالم امکان دوستت دارم چه نیازی به دوست داشتن و خواستن و داشتن تمام ثروت و قدرت دنیا دارم 

وقتی تو هستی چه نیازی به تمام حس های خوب دنیا دارم

که با تو ثروتمندترین , قدرتمندترین و آرام ترین آدم دنیام  یا این که قبلم از فراغ تو آتش در جانم انداخته  و روحم مثل ارواح سرگردان نارآرام به جانم افتاده و همه و همه اندامم , سلول هایم تو را از من میخواهند , منی که خود در عشق تو مستاصل و گرفتارم

چگونه بگم مهشید وقتی کلمات و جملات با معانی و مفهوم گسترده ای که دارند باز هم نمیتونن حس و حالم رو بیان کنند خلاصه بگویم و با جان و دل قسم میخورم که تا ابد پشتت خواهم ماند محکم تر از کوه چون من از تمام دنیا یک تو را دارم
که می ارزد به تمام دنیا و داشته هایش

عاشقانه میپرستمت معبود و محبوب قلبم مهشیدم