خیال بباف، نفس بکش، کتاب بخوان، ذوق کن.

به هر شکلی که می‌شود؛ زنده باش و دستان زمخت زندگی را محکم بگیر.


کسی را پیدا کن که پایه‌ی دیوانگی‌هات باشد، شاعر باشد .

 

با تو زیر باران خیس شود، با تو توی خیابان بلند بخندد، با تو موزیک گوش کند، برقصد، کتاب بخواند، فیلم ببیند. کسی را پیدا کن که سن و سال حالیش نباشد،

که از قضاوت‌ها نهراسد، که ساده، ذوق کند، که سبز باشد، بکر باشد، دیوانه باشد.


کسی را پیدا کن که با تو از طرح ناموزون ابرها، به دهکده‌های خیال برسد، که سرکش باشد و با تو بدون آسمان و بال، پرواز کند، که با تو چای بنوشد و شعر بخواند و دیوانگی کند.


دنیا به قدر کافی، آدمِ بی‌ذوق دارد، دنبال کسی باش که ذوق داشته‌باشد و از تماشای ماه و شب و کهکشان، به وجد بیاید و حضور و حرف‌هاش، تو را جانی دوباره ببخشد و ترغیب کند به زیستن ..

به قلم مجید صابر